sayinqella

This site attempts to contribute to the mutual respect and understanding between Kurds and Azerbaijani Turks

Saturday, June 28, 2008

گفتمان هویت طلبی در آذربایجان - ۱


گفتمان هویت طلبی در آذربایجان - ۱
حمید تبریزلی
• تا اینجا کوشیدم به قدر وسع خود، نه با ایراد خطابه و صدور مانیفست و یک سری کلی بافی های دیگر، بل با طرح مسائل مشخص و دَم دستی و با سَرند نقطه نظرهای واقعاً موجود، تنور گفتمان هویت طلبی در آذربایجان را گرم نگه دارم ...
اخبار روز:
http://www.akhbar-rooz.com/دوشنبه ۲۷ خرداد ۱٣٨۷ - ۱۶ ژوئن ۲۰۰٨
انتشار نوشته اینجانب با عنوان «قوردلار و قارانقوشلار (گرگها و پرستوها) ، نقدی بر حرکت هویت طلبی در آذربایجان» در همین سایت اخبار روز به تاریخ پنجشنبه 16 خرداد 1387، خوشبختانه به صورت 18 (هیجده) اظهار نظر (comment) موافق و مخالف بازتاب یافت. قبل از هر چیز، بر خود وظیفه دانستم که همه این عزیزان را، قطع نظر از نقطه نظرات موافق یا مخالفشان، به خاطر نفسِ شرکت در این بحث، سپاس گویم. حُسن فضای مَجازی (cyber space) در آن است که محدودیت ها را در می نوردد و سبب می شود تا سخنِ صاحب سخن در هر کجای این کُره خاکی، که هر روز بیش از روز پیش گلوبالیزه تر می شود، نیوشندگانی بیابد و انگیزه مندش می کند تا بگوید و بشنود، از هم سخنانش بیاموزد و به آنها بیاموزاند، و از طریق کُنش ارتباطی (communicative action) در حوزه عمومی و لو مَجازی (در معنای هابرماسی آن) گفتمانی را به کمک هم صحبتان شکل دهد. اگر چیزی به نام حقیقت (گیرم به طور نسبی اش) در این جهان وجود داشته و راه هایی برای نیل بدان متصوّر باشد، بی شک یکی از این راه ها، شکل گیری گفتمان (discourse) است که مآلاً به تکمیل پازل حقیقت خواهد انجامید. تنها از این طریق است که فروتنی و تواضع را نه فقط می آموزیم، که آن را می زییم و متقاعد می شویم که آن گمشده حقیقت نام، نه در تیول من است، نه در مالکیت حریف. پاره ای از آن شاید (و نه حکماً) در گفتار و کردار من باشد، و بهره ای دیگر، شاید (و نه حتماً) به نزد طرف مقابل. چه حاصلی ارزشمندتر از آن که مطلوب از این راه مُحَصَّل شود. خوبی دیگر فضای مَجازی در این است که شرکت کنندگان در این نوع از گفتمان، یکدیگر را خوشبختانه نه به سیما که به صدا، و نه به دیدار که به گفتار باید بشناسند. این واقعیتی است که شناخت های از پیش شکل گرفته ما از همدیگر، غالباً از خلوص اندریافتمان از سخن یکدیگر می کاهد. برای فهم درجه اهمیت این نکته کافی است، برای مثال، متنی را یک بار بدون نام و نشان، و بار بعد با نام و نشان آشنای صاحب متن بخوانید. به گمانم، تصدیق خواهید کرد که تأثیر آن بر شما در هر یک از دو مرحله، یکسان نخواهد بود. در بار نخست، اثر، قائم به ذات است نه ایستاده در سایه اوتوریته صاحب اثر، اما در دورِ بعد بخشی از شخصیت مولف بر تألیف سنگینی می کند و پیش داشتِ ذهنی خواننده از مولف، از عینیت بررسی او می کاهد. از این رو، حق به جانب نظریه پرداز و منتقد ادبی فرنسوی رولان بارت Roland Barthes (1980 ـ 1915) است که از مرگ (یا غیبتِ) مولف سخن می گوید و ما را مُجاب می کند به این که متن، خود به تنهایی سخن گوید نه در هم صدایی با ذهنیت از پیش شکل گرفته ما. نتیجه کاربُرد چنین شیوه ای این خواهد بود که داوری، تا پایان تای تَمّت به تعلیق افتد. و تازه در پایان کار، برای ارزیابی متن، نیازمند ملاک و معیاری مطمئن و متّقن خواهیم بود. اگر، برای مثال، شعری از نظر زیبایی شناسی خوب یا بد شمرده شود، بدان جهت خواهد بود که در ترازوی نقد با پاره سنگ های خُرد یا درشت به توزین در خواهد آمد نه به اعتبار نام و نشان شاعر و ... هَلّم جَرّا.ً از این مقدمه، که بعداً به کارمان خواهد آمد، می گذرم و می رسم به اظهار نظرهای دوستانی که وقت و فرصت گرانبهایشان را صرف خواندن نوشته من کرده اند و از سرِ مسئولیت بدان پاسخ گفته اند. در این میان طبعاً با موافقان، ضمن ابراز امتنان، حرف و سخنی نیست. پس، به نقد ها می پردازم: آقای آیدین تبریزی «به خاطر به نقد کشیدن دقیق اشعار نژاد پرستانه و پان ترکیستی آقای سعید موغانلی» از ناقد تشکر کرده ولی بر نوشته من ایراد وارد دانسته و افزوده اند که نویسنده «یک پان ترکیست افراطی را به عنوان سمبل حرکت ملی آذربایجان معرفی [کرده] و به جای نقد کردن آن شخص، یک حرکت را به کلی نفی [کرده] و خشک و تر را باهم [سوزانده است] بدون آن که ثابت [کند] که آن فرد رهبریت این حرکت را بر عهده دارد!؟». دوست عزیز، اولاً کُنشگران حوزه عمومی را جز در آن حوزه در جای دیگری نمی توان نقد کرد. حریم خصوصی افراد محترم بوده و رعایت آن از سوی دیگران الزامی است. من دوستی و دشمنی شخصی با فرد فوق الذکر نداشته و ندارم. آنچه مورد نقد بوده و هست فکر است نه متفکر. ثانیاً، من این نکته مهم را از شما می پذیرم که در مقاله من به جریان سالم هویت طلبی در آذربایجان اشاره ای نشده و به موضوع مورد بحث صرفاً از منظر سلبی نگریسته شده و جنبه ایجابی آن از نظر دور مانده بود، و شکی نیست که این، یک کاستی آشکار است. وقوف به این نقص را مدیون تذکر بجای شما هستم. ثالثاً، در حرکت هویت طلب کنونی آذربایجان نه یک صدا، که صداهای مختلف وجود دارد. اما آنچه در این میان متأسفانه غالب به نظر می آید، افکاری است که نمود خود را بیشتر در صدایی از نوع صدای آقای سعید موغانلی نشان می دهد. یقیناً هم شما و هم من با این صدا آشنا هستیم. واقعیت این است که دشمنان آگاه جنبش هویت طلبی در سرتاسر ایران، و به ویژه در آذربایجان، در این استراتژی بغایت موثر به اجماع رسیده اند که به عوض ایجاد سدّ در برابر این رود خروشان، که ناممکن نیست روزی نیروی پتانسیل آن، کل مانع را از بیخ و بن برکند و با خود ببرد، بسترهای انحرافی در برابر آن ایجاد کنند تا به جای آبیاری کشتزار آزادی و دموکراسی، آب آن به هرز رود. هم از این رو است که در قیام اول خرداد 85 تا وقتی که از آن همه دهان، شعارِ «فارس، کورد، ارمنی ـ آذربایجان دوشمنی» (فارس، کُرد، ارمنی ـ دشمن [ان] آذربایجان) شنیده می شود، برای کنترل کنندگان قابل تحمل است؛ چرا که هم می توان قدرت این رود را سنجید، و هم آن را از بستری که باید در آن جریان یابد، منحرف ساخت. تا زمانی که می توان بخش قابل توجهی (همان صدای غالب) از هویت طلبان را از شهرهای آذربایجان شرقی و اردبیل به شهرهای آذربایجان غربی کشاند تا به بهانه رقابت با کُردها در انتخابات اخیر مجلس شرکت کنند، دیگر نمی توان تردید داشت که آب این رود چنان مسموم شده که عطش هیچ تشنه آزادی و دموکراسی را فرو نخواهد نشاند. همه چیز پیشاپیش به دقت طراحی شده است. دشمنان آزادی و دموکراسی به موقعیت تاریخی، فرهنگی و ژئوپولتیک آذربایجان به خوبی واقفند و برایش خواب های دور و درازی دیده اند. هر گونه غفلت از نیات دشمن و استراتژی و تاکتیک های در نهان تدارک دیده او، مردم این دیار را باز هم برای مدت های مدید به زیستن در خفقان و استبداد ناگزیر سازد. اما چنان هم نیست که این صدا، تنها صدای حرکت هویت طلبی باشد، صدای دیگری هم از میان به گوش می رسد. گوش کنید: « به صراحت گفته و می گوئیم که، ما برای حق دموکراتیک ملی، برای حق تعیین سرنوشت ترک ها در آذربایجان مبارزه می کنیم، و آنرا از مبارزه دیگر ملیت ها برای همان حقوق، از مبارزه برای دموکراسی در سطحی عمومی تر در ایران، از مبارزه دموکراتیک زنان و زحمتکشان جدا نمی دانیم [...] ما همان حقی را که برای خود طلب می کنیم، برای دیگران نیز به رسمیت می شناسیم.» (این صدا را در آدرس: http://asre-no.net/1387/khordad/19/m-hedayat.html می توان شنید). لیکن باید پذیرفت که صدای بالا از دور (خارج از کشور) می آید و بسیار ضعیف است. آنچه گوش را کَر می کند، صدای «پاره ای از افراد ترک در آذربایجان [است که] با علم کردن مهاجرت عده ای از کردها به شهرهای آذربایجان غربی، خواهان مشارکت ترک ها در انتخابات به بهانه رقابت با کردها [هستند]. این صدا در خصوص صدای غالب می گوید: «اینان گاهی تا حد هم خط کردن خود با ملا حسنی، امام جمعه ذوب شده در ولایت فقیه اورمیه نیز پیش رفتند و شعار مسلح شدن ترک ها در آذربایجان غربی را پیش کشیدند [...] روشن است که هدف مشخص آنان [...] دامن زدن به منازعه بین ترک ها و کردها [...] است» و برای آنکه خط خود را از خط صدای غالب متمایز سازد، اعلام می دارد: «ما به رغم زبان مشترک خود همرأی و همزبان چنین افرادی نمی توانیم باشیم. بلکه می خواهیم صلای آزادیخواهی و دفاع از هویت و حقوق ملی خود، با دیگر صداهای بیرون از ما و برابر طلبی دیگر انسان ها درهم آمیزد» (منبع پیشین). آری درون حرکت هویت طلب کنونی آذربایجان از این نوع صداها هم هست که حساب آن را از حساب دیگران جدا باید کرد. آقای آیدین تبریزی از نوشته من چنین استنباط کرده که من «خشک و تر را باهم [سوزانده ام] بی آنکه ثابت [کنم] آن فرد رهبریت این حرکت را بر عهده دارد!؟». این دوست عزیز به مسئله رهبری حرکت اشاره کرده اند. به باور من چشم اسفندیارِ حرکت هویت طلب آذربایجان در مرحله کنونی، درست همین خلاء رهبری در آن است. این حرکت در مجموع، هنوز به تدوین خواسته های خود موفق نشده است. بخشی از آن خواست های استقلال طلبانه تا حدّ جدائی از ایران را در سر می پروراند. در همین بخش هستند کسانی که به «توران بزرگ» متشکل از ترک های منطقه می اندیشند. پاره ای از افراد این بخش الحاق دو آذربایجان را ترجیح می دهند. کسانی هم هستند که صلاح را در تشکیل یک آذربایجان مستقل می بینند. در مقابل استقلال طلبان، فدرالیست ها قرار دارند. اما جبهه فدرالیست ها به دور از تشتت نیست. برخی از اینان که میل ترکیبی شان با جمهوری اسلامی بیشتر است، فدرالیسم را در چهارچوب همین نظام قابل تحقق می پندارند. حتی کم نیستند افرادی که سقف خواسته اشان از اجرای اصل پانزدهم قانون اساسی، دایر بر آموزش زبان مادری در کنار زبان فارسی و لا غیر، فراتر نمی رود. برخی هم علاوه بر کسب حقوق فرهنگی، به حقوق سیاسی ـ اداری در داخل همین نظام پای می فشرند. فدرالیست هایی وجود دارند که تحقق اصول فدرالیسم را با جمهوری اسلامی مانعه الجمع می دانند. تا وقتی که چنین تشتتی از میان برنخاسته، پُر کردن خلاء رهبری ممکن نخواهد شد. و تا زمانی که گفتمانی با شرکت کلیه طرفداران جنبش هویت طلبی برای مباحثه و مذاکره در باره اصول و پرنسیب های این جنبش و تصفیه آن از ایده های هم مسموم و هم غیردموکراتیک، به قصد ایجاد تشکیلاتی واحد، منسجم و دموکراتیک جهت نیل به اهداف برآمده از دل گفتمان اشاره شده در فوق، شکل نگرفته باشد پراکندگی، اتلاف و انحراف نیروهای بالفعل، عدم استفاده از نیروهای بالقوه و در نهایت بازیچه مطامع مستبدان گشتن، سرنوشت محتوم حرکت هویت طلبی را رقم خواهد زد. آقای «کریم ن» مدعی شده که من «با علم کردن یک شعر [از آقای سعید موغانلی] می خواهم کل حرکت یک ملت را زیر ضرب ببرم.» و افزوده است که «این قبیل شعرها نه معرف جنبش کنونی آذربایجان است و نه اصلاً خواننده دارد. تازه اینها همه عکس العمل این همه سال تاخت و تاز کوروش وار شونیسم بر علیه مردم ترک است». اولاً، این که از مردم آذربایجان می توان با عنوان «ملّت» نام بُرد یا «قوم»، و این که ایران کشوری «کثیرالملّه» است یا «کثیرالقوم»، و ما در ایران «مسئله ملّی» داریم یا «مسئله قومی»، بحثی است فنی که ایضاح آن در حال حاضر هر چند بسیار مهم به نظر می رسد، لیکن به دلیل این که فعلاً از منظری که ما به موضوعِ پیشِ رو می نگریم مشکل اساسی در «مسئله»ی ما پیش نمی آورد، موقتاً و مسامحتاً از آن در می گذرم و بحثِ آن را به وقتی دیگر موکول می کنم. اما همین قدر بگویم که چنان که تجربه من نشان می دهد اغلب هویت طلبان آذربایجان، گویا چندان رغبتی به پایه های تئوریک موضوع مورد علاقه خود نشان نمی دهند. ثانیاً، من «با علم کردن» نه یک شعر، بل دو شعر خواسته ام موج غالب در حرکت هویت طلب کنونی را با سمبل هویت طلبی در دهه های 40 و 50، بسنجم و بگویم که این نگرش خاص کنونی در قیاس با نگرش آن دوره نه یک گام بل چندین گام به عقب است. اگر بنا به اعتراف آقای کریم ن، «این قبیل شعرها معرف جنبش کنونی آذربایجان [نیست]»، باید گفت که دستکم معرّف بخشی از شاخه آن است. و اگر این شاخه، چنان که از نوشته خود «کریم ن» هم بر می آید، پذیرفتنی نیست نقد آن را باید به معنی تصفیه حرکت هویت طلبی کنونی آذربایجان از این رگه انحرافی تلقی کرد نه به معنی «زیر ضرب بُردن کل حرکت یک ملت». اما این که این دوست عزیز می فرمایند که «تازه اینها همه عکس العمل آن همه سال تاخت و تاز کوروش وار شونیسم بر علیه مردم ترک است» توجیهی است غیرقابل قبول. آیا شونیسم فارس را با شونیسم ترک پاسخ گفتن، یا چنان که آقای موغانلی در شعرش به فرزند خود توصیه می کند «خون به خون شستن»، از نظر شما رواست؟ بر پایه این منطق، تاریخ باید سراسر به خون نوشته شود و واژه «صلح» را بایستی از کتاب های لغت برای همیشه حذف کرد. «من هیچ شکی ندارم که خود صمد بهرنگی و نابدل اگر الان زنده بودند، پس از دیدن آنچه بر آذربایجان رفته است در کنار ملت آذربایجان و برای کسب حقوق ملی خود مبارزه می کردند.». من، البته در قبال رفتار و گفتارِ از قوه به فعل در نیامده نه تنها مردگان، که حتی زندگان هم نمی توانم به کسی تضمین بدهم؛ اما بر سخن آقای «کریم ن» و در راستای مضمون و منطق آن می توانم این نکته را بیفزایم که اگر آن عزیزان «الان زنده بودند» ولی در «این مبارزه» شرکت نمی کردند، البته کفری نورزیده و یا مرتد نشده بودند، اما از مواضع قبلاً اعلام شده اشان یقیناً عقب نشسته بودند، و چنانچه در مبارزه جاری شرکت، اما نگرش شان بر «مسئله ملی» با نگرش آقای موغانلی همسان می بود، بی شک داوری من در باره ایشان با داوری ام در مورد آقای موغانلی مو نمی زد. اگر علیرضا نابدل (اوختای) هم اکنون زنده می بود ولی شعر «کوردوستان» را نمی سرود، یا دوستی اش را با اسماعیل شریف زاده و عبدالله معینی (از مبارزان فقید کُرد) قطع می کرد، باز برای من همان (اوختای) بود. اما اگر به عنوان یک مبارزِ راه عدالت و دموکراسی، بر حقوق پایمال شده انسانی، فرهنگی و قومی یک فردِ حتی گمنام کُرد، عرب، بلوچ، فارس و ... چشم فرو می بست و مثل بعضی از (و نه همه) هویت طلبان ترک، لالمونی می گرفت، و بدتر از آن مثل بعضی (و نه همه) آنان از این تضییق حق، قند در دلش از شادی آب می شد، بی تردید برای من پشیزی ارزش نداشت، گیرم که رهبری «جمهوری خود مختار آذربایجان» با او می بود و من زندانی زندان های او. آقای «کریم ن» در ادامه نوشته خود می آورد: «اگر ریگی به کفش این کسی که خود را تبریزلی می نامد نیست بهتر است توپ و تشر خود را به آریاپرستان و ترک ستیزانی که در همه گوشه های این تشکیلات سراسری چپ ها و مدیای فارس رخنه کرده اند بزند.». یکی از هم شهریان منِ تبریزلی نقل می کرد که با هویت طلبِ تُرکِ دوآتشه ای در باره «مسئله ملی» در آذربایجان بحث می کردیم. وقتی من از لزوم احقاقِ حقوق فرهنگی ـ قومی برای کُردها هم سخن گفتم، طرف برآشفت و گفت: «آللاها آند اولسون سَن کوردسَن» (به خدا قسم که تو کُردی). به قول زنده یاد عمران صلاحی «حالا حکایت ماست» و چنین که می نماید دوست عزیزِ نادیده ام «کریم ن» به اعتبار سخنان من در تبریزلی بودنم (گویا) شک داشته و با اشاره به من می فرماید: «کسی که خود را تبریزلی می نامد ... ». معنی این عبارت این است که ـ از دید این دوست عزیز ـ هیچ تبریزلی یی چنان سخن نمی گوید که من (راقم این سطور) می گویم. در ابتدای این مقال، من به یکی از چندین حُسن فضای مجازی اشاره کرده و گفتم که شرکت کنندگانِ در این فضا، همدیگر را باید به صدا بشناسند نه به سیما؛ و افزوده بودم که این ویژگی بعداً به کارمان خواهد آمد. پاسخ به این تکه از سخنان آقای «کریم ن» محل کاربُرد آن ویژگی است. اگر مطمئن بودم که کمکی به پیشبُرد بحثمان می کند، من یک نسخه از کپی سجلّم را حتماً برای این دوست عزیز از طریق ای مِیل می فرستادم. اما هر چه کوشیدم و از این و آن پرسیدم تا بلکه از «تشکیلات سراسری چپ ها»ی مورد ادعای «کریم ن» نشانی به دست آورم، گفتند که چنین چیزی وجود ندارد، اما تشکیلات های چپ، آن هم با نام ها و خط کشی های گوناگون، چرا. با خود گفتم خُب، دوستم آدرس را اشتباهی داده، آسمان که به زمین نیامده. رفتم به چند سایت چپ سر زدم تا ببینم در باره مسئله قومی یا ملی چه می گویند. پس از مدتی وبگردی دیدم تشکیلات های چپ مواضع یکسانی ندارند. یکی از بیخ و بن منکر «مسئله» است و می گوید کارگران نه وطن دارند، نه ملّیت و نه قومیت. پرسیدم آیا بین شما آریاپرست یا تُرک ستیزی هست؟ پاسخ آمد که ما تنها با یک چیز می ستیزیم: سرمایه. در همه جای این کُره خاکی بین انسان ها فقط یک «تضاد» وجود دارد و آن هم تضادِ کار و سرمایه است. سری به یک سایت دیگرِ چپ زدم. دیدم موضع این یکی با قبلی فرق می کند. گردانندگان این سایت از طرف تشکیلاتشان اعلام می کردند که آری در کشور ما ایران، چیزی به نام «مسئله ملی» وجود دارد اما حل آن در این مرحله از انقلاب در اولویت نیست. مسائل را بایستی به ترتیب اولویت طرح کرد. ما هم حل آن را گذاشته ایم به بعد از بدست گیری قدرت توسط کارگران و زحمتکشان. یک آدرس دیگر داشتم. با چند کلیک، پنجره شان را باز کردم. در موتور جستجوی سایت «مسئله ملی» را تایپ و اینتر زدم. لیستی از نوشته هایی که حاکی از موضع «این تشکیلات» بود، در برابرم گشوده شد. چند تایش را خواندم. لُب کلامشان این بود: کشور ما ایران، کشوری است که مردمانش به موازات اشتراک در خیلی از چیزها، از جمله یک فرهنگ عمومی ناشی از سال ها در کنار هم زیستن، ارتباطات فامیلی و غیره، دارای زبان ها، گویش ها و خُرده فرهنگ های مختلف هستند. اولاً، این یک واقعیت است، چه خوشمان بیاید، چه بدمان. ثانیاً، از این تنوع می توان همچون گل های رنگارنگ یک باغ استقبال کرد. هر گُلی رنگ و بوی خاص خودش را دارد. همچنان که طبیعت، گویی از یکسانی می پرهیزد، جوامع انسانی هم که بخشی از طبیعت هستند، تنوع را دوست دارند. جامعه ای که در آن همه یک جور باشند، یک جور بیندیشند، یک جور بپوشند (مثل زمان مائو تسه دونگ در چین)، به یک زبان واحد سخن بگویند، تحصیل کنند و یک نوع روزنامه و مجله داشته باشند، همه عضو یک حزب باشند و غیره، جامعه ای توده وار (Mass Society) است. جامعه مطلوب از نظر ما، جامعه ای است مدنی که فرد بتواند فردیت خود را در آن شکوفا کند. این تنوع در عرصه کار و فعالیت هم به این شکل نمود پیدا می کند که هر فرد ضمن برخورداری از موقعیت های اجتماعی برابر با دیگران به اندازه توان و استعدادش از حاصل فعالیت خود بهره مند می شود. در مورد مسئله «ملی» یا «قومی» در ایران، وارد بحث فنی یا ترمینولوژیک نشده بودند (که البته از نظر من این یک کاستی است که باید برطرف شود). اما واقعیت «مسئله» ایران را چه با نام «کثیر المله» و چه تحت عنوان «کثیر القوم»، می پذیرفتند. و طُرفه آن که بر خلاف «تشکیلات های چپ» دیگر، زمان طرح آن را همین امروز می دانستند. این تشکیلات چپ بر این باور است که مبارزه برای دموکراسی، از مبارزه برای عدالت اجتماعی جدا نیست و نمی توان کسی را که در زمان ما و در مورد مشخص ایران ما، مسئله ملی یا قومی را نادیده می گیرد، دموکرات خواند. و چپی که دموکرات نباشد، جامعه ای خواهد آفرید که آن جامعه چیزی جز زندان ملیت ها یا قومیت ها نخواهد بود، هر چند که در آرمانی ترین حالت، آب و نان تمام آحاد آن تأمین شده باشد. در ضمن این گروه شونیسم را از هر قوم و ملتی که باشد محکوم می کرد. اینان از موضع شهروندی نه با تُرک ستیزی موافق بودند، نه با فارس و کُرد و عرب و بلوچ و ... ستیزی. نه ارمنی ستیزی را روا می دانستند، نه بهایی، یهودی، سنی، شیعی و ... ستیزی را. در برنامه آن ها شهروندان آزادند که به هر دین و مذهب و فرقه ای که دوست دارند بگروند، و یا خود اصلاً به هیچ دینی باور نداشته باشند، با این شرط که هیچ کس حق اهانت به دیگری را ندارد. اگر این نوع چپ بر ادعاهای خود وفادار باشد و فردا به زیر قولش نزند، متمدنانه، مترقیانه و شهروندانه به نظر می رسد. اما این را هم بیفزایم که اتخاذ چنین مواضعی تنها به این نوع از چپ اختصاص ندارد. تشکیلات های غیر چپی هم احتمالاً وجود داشته باشند که از چنین دیدگاهی، شاید هم مترقی تر، پیشروتر و رادیکال تر از چپ یاد شده برخوردار باشند. چنان که می بینید اینجانب توصیه آقای «کریم ن» را که مرا فرا می خواتد تا «به آریا پرستان و ترک ستیزانی که در همه گوشه های این تشکیلات سراسری چپ ها و مدیای فارس رخنه کرده اند، توپ و تشر بزنم»، به این صورت عمل کردم که به جای «توپ و تشر زدن»، به آن دسته از «تشکیلات های چپ» که می شناختم، فقط سر زدم، و سعی کردم آنچه را که دیده بودم به قدر وسع خود بی غرضانه و بدون حُبّ و بغض گزارش کنم. بی آنکه خود را نماینده، هوادار و یا مخالف یکی از آن ها معرفی کرده باشم. اما منظور این دوست عزیز را از «مدیای فارس» متوجه نشدم. اگر مراد از «مدیا» همان رسانه باشد، آوردن کلمات مدیا و فارس به صورت مفرد در کنار هم، عبارت را به اسم خاص تبدیل می کند، و من تا کنون رسانه ای به اسم «مدیای فارس» نشنیده ام. چنانچه خودشان زحمت توضیح آن را متقبل بشوند، بر من منت گذاشته اند. آقا یا خانم «مارالان» پس از خواندن نوشته من می پرسند: «آقای حمید تبریزلی با کوبیدن یکی از مردمی ترین، خودجوش ترین و دمکراتیک ترین جنبش های روی زمین آن هم با قبیله گرا و ذات گرا و تحریف گرا و بریده از آرمان های چهل سال قبل و چسبیده به آرزوهای هزار سال پیش نامیدن آن آب در آسیاب چه کسانی می ریزند؟» مارالان گرامی، اولاً زیر عنوان مقاله من در داخل پارانتز آمده: (نقدی بر حرکت هویت طلبی در آذربایجان). اگر شما آن را به نفی یا «کوبیدن» تأویل می کنید، این خواست شماست نه قصد صمیمانه من. ثانیاً، اگر شما تفکرِ بازتاب یافته در شعرِ آقای موغانلی را سمبل، نماد یا معرّفِ «یکی از مردمی ترین، خود جوش ترین و دمکراتیک ترین جنبش های روی زمین» یعنی جنبش کنونی هویت طلبی در آذربایجان، می دانید نخست لازم است هم به آقای آیدین تبریزی پاسخ دهید که آن شعر [و در نتیجه آن تفکر] را «نژاد پرستانه، پان ترکیستی و انحرافی در حرکت ملی آذربایجان» شمرده اند، و هم به آقای «کریم ن» جواب دهید که معتقد است «این قبیل شعرها [و در نتیجه این قبیل تفکرات] را معرّف جنبش کنونی آذربایجان نیست». ثانیاً، توجه آقایان «آیدین تبریزی» و «کریم ن» را به نظر «مارالان» عزیز جلب می کنم تا ببینند که او چگونه با عدم نقد شعر (و تفکر) آقای موغانلی، آن را تأیید می کند. تشتت در حرکت هویت طلب کنونی آذربایجان که پیشتر از آن سخن گفتم، یعنی همین. ثالثاً، من با مقایسه شعر آقای سعید موغانلی با شعر علیرضا نابدل به داوری آن دو پرداخته، اولی را نسبت به دومی واپسگرا، شونیستی و غیر دموکراتیک خوانده ام. از دو حال خارج نیست: یا قضاوتم درست بوده (که هیچ)، یا به خطا رفته ام، که در این صورت بر شما مارالان عزیز است که آن را با استدلال نقد کنید. و مطمئن باشید که من نقد شدنم را توسط شما یا هر کس دیگر «کوبیدن» تلقی نکرده و از آن استقبال خواهم نمود. اگر کار من باعث شده که این پرسش در ذهن شما شکل بگیرد که عمل من «آب به آسیاب چه کسانی می ریزد؟»، پاسخم این است که: به آسیاب خودمان، ما هویت طلبان؛ تا آسیاب در چرخش خود، خذف را از صدف، سَره را از ناسَره و «سعید موغانلی» ها را از «علیرضا نابدل» ها جدا کند. «مارالان» در ادامه نوشته اشان آورده اند: «نوشته شما برخاسته از یک بدبینی است که پایه هایش به رضاشاه برمی گردد که از نظر شما مدرن بوده است». دوست عریز، اگر بدبین بودم بایستی مدعی بشوم که شما حرف مرا تحریف کرده اید، چرا که من گفته ام رضاشاه شبه مدرن بوده و شما در نقل قولتان مدرن آورده اید (که اگر بود، اکنون ما چنین حال و روزی نداشتیم). فرق است بین مدرن و شبه مدرن. چپ و شبه چپ. هویت طلب و شبه هویت طلب و ... از میان این دوتایی ها اولی اصیل است، دومی غیراصیل. اولی ریشه دار است، دومی بی ریشه. اما من (صمیمانه) بر این باورم که شما در نقلِ قول من تحریف روا نداشته اید، بل که در خوانش آن دقت لازم را به کار نبسته اید. افزوده اید که «حرکت ملی آذربایجان بزرگترین نقش را در زدایش جمهوری اسلامی و برپایی یک دمکراسی انتخابی ایفا خواهد کرد». ای کاش چنین باشد. اما شما و من و همگان می دانیم که «پَه ایله پیلو اولماز، اَت ایله دویو ایستر» (با پ گفتن پلو درست نمی شود، گوشت و برنج لازم دارد/ یا: با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود). برای تحقق مدعای شما تشکیلات، استراتژی و تاکتیک لازم است. وقتی صدای غالب در حرکت هویت طلب از هوادارانش می خواهد تا تُرک ها به خاطر رقابت با کُردها در انتخابات اخیر مجلس، از همه جای ایران به شهرهای آذربایجان غربی بریزند، و در انتخابات شرکت کنند، آن هم در حالی که در بیشتر شهرهای بزرگ و کوچک، انتخابات عملاً به تحریم کشیده شده است، فکر می کنید آرزوی شما با این تاکتیک قابل تحقق خواهد بود؟ «دید محدود شما نسبت به این خیزش اجتماعی تأسف آور است». این جمله ای که داخل گیومه آمده، سخن مارالان گرامی است. یک ضرب المثل ترکی می گوید: «سوزو آت یئره، صاحبی گوتورَر» (سخن را بینداز زمین، صاحبش بر می دارد). حال، یا حمید تبریزلی آن را بر خواهد داشت، یا مارالان. و اما، خواننده ای به نام «ایشیق» مطلب بلندبالایی به زبان ترکی نوشته است. از نظر من ترکی نوشتن در سایتی که هم خواننده فارس زبان دارد، و هم خواننده ترک زبان اشکالی ندارد، منتها به دو شرط: 1 ـ ترجمه فارسی آن در کنارش باشد؛ 2 ـ سطح ادبی آن سواد ادبی خواننده میانگین را در نظر گرفته باشد. متأسفانه مطلب «ایشیق» عزیز چنان غلیظ و مغلق بود که من از دریافت درست آن عاجز ماندم. اگر این دوست گرامی حداقل ترجمه نوشته اشان را هم در کنار آن می آوردند، هم به اتفاق دیگران از محتوای آن بهره مند می شدم و هم دستکم بر ادبیات ترکی ام چیزی افزوده می شد. به هر تقدیر، تا اینجا کوشیدم به قدر وسع خود، نه با ایراد خطابه و صدور مانیفست و یک سری کلی بافی های دیگر، بل با طرح مسائل مشخص و دَم دستی و با سَرند نقطه نظرهای واقعاً موجود، تنور گفتمان هویت طلبی در آذربایجان را گرم نگه دارم. این گفتمان را می توان در پرتو نظریه ها و راهکارهای مختلف، و با به نقد کشیدن آن ها توسط علاقه مندان، گام به گام با شکیبایی

Sunday, June 22, 2008

Kurdish still a "mountain language" in Turkey's prisons










Kurdish still a ‘mountain language’ in Turkey’s prisons


Prisoners in Erzurum Special Type Prison are not allowed to use Kurdish on the telephone.


It was 1985, when playwright and Nobel laureate Harold Pinter, along with the late Arthur Miller, visited Turkey on behalf of International PEN to investigate the situation of writers in Turkey, a visit that inspired him to write his play "Mountain Language" three years later.

"One of the things I learnt while I was there was about the real plight of the Kurds: quite simply that they're not really allowed to exist at all and certainly not allowed to speak their language," Pinter said in an interview at the time, after his play was performed for the first time at the Royal National Theatre in London in October 1988. He was responding to a question on why he wrote the play.
"For example, there's a publisher who wrote a history of the Kurds and was sent to prison for 36 years for simply writing a history of the Kurds," he went on saying, in an apparent reference to the then-situation of prominent sociologist İsmail Beşikçi.
"… The springboard, in answer to your question, was the Kurds, but this play is not about the Turks and the Kurds. I mean, throughout history, many languages have been banned -- the Irish have suffered, the Welsh have suffered and Urdu and the Estonians' language banned; the Basques' language was banned, you know, at various times," Pinter said.
Taking into consideration the recent adoption of a bill by the Turkish Parliament that allows full-time state broadcasts in Kurdish, one might be tempted to file Pinter's remarks away as "ancient" quotes, belonging to the time when Turkey had not introduced reforms expanding freedoms and rights in line with its European Union membership process.
However, the reality argues otherwise: Hundreds of complaints have been filed by prisoners, particularly since early 2007, to several chambers of the Human Rights Association (İHD) regarding a ban on the use of Kurdish in telephone conversations with their families.


Article 88 entry (p)


Sevim Salihoğlu, secretary-general of the Ankara-based İHD, told Sunday's Zaman that both the headquarters in the capital and İHD chambers in several cities have been receiving a lot of complaints on the issue of Kurdish language usage in prisons since early 2007.
"Sometimes, a complaint letter is signed by 10 prisoners. I can surely say that we have received complaints from more than 200 separate prisoners," Salihoğlu added. The relatively high number of formal complaints the İHD has received suggests the problem affects many more.
The ongoing problems are related to a Justice Ministry guideline outlining rules for "Management of Criminal Execution Institutions and Execution of Penalties and Security Precautions."
Article 88 of the guideline outlines "the right to talk on the telephone." Entry (p) of the same article says: "Speaking takes place in Turkish. However, if the convict doesn't know Turkish or if it is determined that his/her relative -- via examination in location of the relative with whom the convict notified [authorities] he will talk to -- doesn't know Turkish, the talk is allowed and recorded. If it is understood as a result of examination of the records that talk is used for activities which have the possibility to constitute a crime, then the convict is not allowed to talk in any other language than Turkish with the same relative."
Lawyer Ömer Halefoğlu, member of administration board of the İHD Diyarbakır branch, shared similar complaints by three prisoners with Sunday's Zaman. "I've been convicted at Erzurum Special Type Prison. Around since one year. I'm not allowed to have telephone talk in Kurdish which is my mother tongue with my family. My mother and my aunty cannot speak at all Turkish. That's why, I can't talk to them since one year. I'm demanding legal assistance from you in order to be able to talk in my mother tongue," Fettah Karakaş, one of those prisoners, wrote in broken Turkish in a letter dated April 15, 2008.
Regarding three complaints, one from 2007, the İHD Diyarbakır office sent letters to the Justice Ministry, Parliament's Human Rights Commission and the Prime Ministry's Human Rights Presidency (BİHB). So far, only Human Rights Commission Chairman Zafer Üskül, of the ruling Justice and Development Party (AK Party), has responded. He basically and briefly referred the İHD to "The Guideline Concerning Management of Criminal Execution Institutions and Execution of Penalties and Security Precautions."
"In a response letter to Üskül, we will list problems stemming from the guideline itself. For example; we will explain the arbitrary practices of security forces during examination of the relative with whom the convict notified authorities he will talk to, and we will explain that the final report after these examinations does not always reflect the truth," Halefoğlu told Sunday's Zaman in a brief telephone interview.
Sources from the Justice Ministry also referred to the entry (p) of Article 88 of the same guideline, when approached by Sunday's Zaman.
"The minister has asked for detailed information regarding news reports on the issue, and it is still being assessed whether there is a trouble in the implementation of the guideline," the sources, who requested anonymity, told Sunday's Zaman, referring to recent Turkish media reports on the issue.
As Pinter's 20-minute-long play begins, the audience sees a group of women waiting all day through snowfall to visit their imprisoned husbands and sons. As Salihoğlu explained, almost all of those relatives subject to grievances due to the guideline are old people who cannot speak Turkish at all. And the majority of those old people are female, needless to say because they lack even a primary school education. The ministry's final evaluation and the response to hundreds of complaints will give a clue on whether Kurdish is still a "mountain language" in Turkey.


22 June 2008, Sunday
EMİNE KART ANKARA

Thursday, June 05, 2008

قوردلار و قارانقوشلار




قوردلار و قارانقوشلار (گرگها و پرستوها)نقدی بر حرکت هویت طلبی در آذربایجان
حمید تبریزلی
• در سال های اخیر، «مسئله ملی» از طرف هویت طلبان کنونی آذربایجان صورتی متفاوت از دهه های چهل و پنجاه به خود گرفته است. مضمون این تفاوت، به رغم اقبال نسبتاً قابل توجه اقشار مختلف مردم آذربایجان (به ویژه جوانان) به حقوق قومی ـ زبانی، به علت هدایت این حرکت از طرف هویت طلبان، ماهیتی واپسگرایانه و غیردموکراتیک یافته است ...
اخبار روز: http://www.akhbar-rooz.com/پنج‌شنبه ۱۶ خرداد ۱٣٨۷ - ۵ ژوئن ۲۰۰٨

چهل و دومین شماره مسلسل گاهنامه اجتماعی، فرهنگی، هنری و دانشجویی «گونش» بدون ذکر محل انتشار، به دو زبان ترکی آذربایجانی و فارسی در زمستان ٨۶ منتشر شده است. نشریه، با درج شماره ۱ بر روی جلدِ خود، با عنوان دوره جدید معرفی شده است. علت تمایز این دوره با دوره قبل (از شماره اول تا شماره ۴۱) احتمالاً وجود مطالب جدیدی است در بخش اول آن. این مطالب، یادآورِ حال و هوای ماهنامه «دیلماج» است که، با تأسف، ناگزیر از توقف شد. ماهنامه مزبور تا زمانی که منتشر می شد، هر شماره اش را به موضوعی اختصاص می داد. بخش اول «گونش» هم به موضوعی با عنوان «قارانقوشلار، ۴۰ و ۵۰ ـ جی ایللرده آذربایجان ضیالی حرکتی» (پرستوها، جنبش روشنفکری دهه های چهل و پنجاه) حصر شده است. در این بخش، مقالاتی از رحیم رئیس نیا، بهروز دولت آبادی، م.ر. حکم آبادی، و ... در خصوص موضوع یاد شده به چاپ رسیده که عمدتاً خاطراتی هستند از مبارزان چپ جنبش روشنفکری آذربایجان همچون صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، علیرضا نابدل، اصغر عرب هریسی، مرضیه احمدی اسکویی و ... ، که اغلب، بنیانگذاران شاخه تبریز جنبش فدایی به شمار می روند. همه این مبارزان، از صمد و علیرضا گرفته تا بهروز و مرضیه، به گواهی آثارشان، در دوره پهلوی دوم در کنار مبارزه عدالت خواهانه در سطح ایران، مبارزه در راه احقاق حقوق فرهنگی ـ سیاسی مردم آذربایجان (که آن را مسئله ملی می نامیدند) پیش می بردند و در عین حال به مبارزه سایر خلق های ستم دیده ایران در راه کسب حقوق قومی ـ سیاسی شان نیز یاری می رساندند. آن ها این دو نوع مبارزه را نه تنها در تضاد با یکدیگر نمی دیدند، بل مکمل هم می شناختند. اصولاً، جنبش روشنفکری چپ دهه های ۴۰ و۵۰ در آذربایجان، از آنجا که ایران را کشوری متشکل از اقوام گوناگون نظیر ترک و کرد و فارس و عرب و بلوچ می دانستند، لذا در برنامه مبارزاتی ولو نانوشته شان، «مسئله ملی» جای برجسته ای داشت. اهتمام صمد بهرنگی به تهیه و تدوین کتابی خاص برای دانش آموزان آذربایجان، یا ترجمه اشعار شاعران پیشروِ دهه ۴۰ نظیر احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و ... توسط همو، یا نوشتن جزوه «آذربایجان و مسئله ملی» توسط علیرضا نابدل، یا نشر آثار فولکلوریک آذربایجان در مجلات مترقی فارسی زبانِ تهران همچون «خوشه» (به سردبیری احمد شاملو) و در هفته نامه «آدینه» تبریز به کوشش صمد، بهروز، علیرضا، مناف فلکی، محمد حسین صدیق و غیره را می توان نمونه هایی از دغدغه «ملی گرایی» این روشنفکران در آن سال ها دانست. اما در سال های اخیر، «مسئله ملی» از طرف هویت طلبان کنونی آذربایجان صورتی متفاوت از آن دوره به خود گرفته است. مضمون این تفاوت، به رغم اقبال نسبتاً قابل توجه اقشار مختلف مردم آذربایجان (به ویژه جوانان) به حقوق قومی ـ زبانی، به علت هدایت این حرکت از طرف هویت طلبان، به زعم راقم این سطور، ماهیتی واپسگرایانه و غیردموکراتیک یافته است. دلایل این مدعا را می توان چنین برشمرد: ۱ ـ هویت طلبان کنونی آذربایجان از مقوله ای به نام هویت، برداشتی ذات گرا ـ قبیله گرا دارند. هویت از دیدگاه اینان، امری ثابت و لایتغیر تلقی می شود. اینان با نبش قبر و جستجوی استخوان های پوسیده نیاکان، قصد همذات پنداری با آن ها را دارند. به یاد آورید سخنان چهرگانی (از چهره های برجسته هویت طلبان) را که به هنگام نامزدی خود برای انتخابات مجلس شورای اسلامی گفته بود که اگر انتخاب شود با چکمه های ستارخان به مجلس خواهد رفت. برای او ایده های نوینی همچون دموکراسی، حقوق بشر، برابری زن و مرد، عدالت اجتماعی و غیره مطرح نبود. اینان به اعمال و افکار اجداد خود، که آتیلا و چنگیز و تیمور باشند، می نازند و خود را فرزندان خلف آنان می پندارند. حتی اگر این مردان، خونریز و جنگ طلب هم نبوده باشند و فرض بگیریم که تاریخ، همیشه به فرمان قلدران و غداران نوشته شده که از دشمنانشان همواره تصویری خلاف واقع به دست داده اند (و به واقع تا کنون هم چنین بوده) دستکم این هست که مردان یاد شده به گذشته تعلق دارند نه به زمانه ما، که به کل با گذشته فرق دارد. همچنان که مضحک خواهد بود اگر شما سنان و سپر آن ها را در جنگ به کار گیرید، به همان اندازه، بل بیشتر، مسخره خواهد بود چنانچه با دید و نگاه آن ها به جامعه، به فرد، به خانواده، به زن و غیره بنگرید، به صِرف اینکه آنان ترک، فارس، کرد یا از قومیت های دیگر بوده اند. برای یک قبیله گرا چیستی فردی از افراد قبیله مهم نیست، مهم آن است که او «خودی» است و زیر خیمه ای از خیامِ قبیله می زید. ۲ ـ نگرش هویت طلبان کنونی آذربایجان به تاریخ، نگرشی گزینشی است. اینان خود را اولاد «حضرت چنگیز»، «حضرت قورقود» (منظور، دده قورقود)، «حضرت علسگر» (مراد، عاشیق علسگر) می دانند نه از ذُریه «شیخ محمود شبستری» یا مثلاً، «سید احمد کسروی»؛ زیرا اولی «گلشن راز» و دومی «تاریخ هیجده ساله آذربایجان» را به فارسی سروده و نوشته اند و نه به ترکی. هویت طلبان کنونی آذربایجان اصولاً باید با ستارخان و باقرخان هم دشمن بوده باشند، زیرا هر دو در براندازی حکومت «قجر» ها شرکت فعال، بل تعیین کننده داشته اند که در نتیجه آن حاکمیت ایلِ ترک زبانِ «قجر» جای خود را به حکومتت فارس زبان پهلوی داده است. محمد امین رسول زاده، یکی از بانیان اصلی جمهوری آذربایجان در سال ۱۹۱٨، در اثر مشهور خود، «سیاوش عصر ما» می نویسد: ((در اینجا [آذربایجان] نه تنها شاعران ترک زبان پارسی نویس آتشین طبعی چون نظامی، خاقانی و فلکی بالیده اند، بلکه شاعرانی از قبیل فضولی، نسیمی و خطایی نیز سر برآورده اند که آثار خود را کلاً به زبان ترکی سروده اند. آذربایجان نه تنها «مولیر ترک» یعنی میرزا فتحعلی آخوند زاده را به عالم تئاتر عرضه کرده، بلکه به موازات آن «کوادیسِ» (اثر نویسنده لهستانی شینکویچ) فارسی یعنی «سیاحتنامه ابراهیم بیگ» را هم در دامان خود پرورده است. عبدالرحیم طالب زاده آثار علمی خود را به فارسی نوشته است؛ و حال آن که تحریر نوشته های حسن بَی ملک زاده یکسره به ترکی است. دانشمند و شاعر گرانمایه آذربایجانی اهل باکو، عباسقلی آغا، قسمی از آثار خود را به فارسی و قسم دیگر را به ترکی نوشته است. هم اکنون در آذربایجان پیروانی از همه فرَق شیعی و سُنی به چشم می خورند. در چایخانه های آذربایجان می توان به داستان های «عاشیق قریب»، «کوراوغلو» و «اصلی و کرم» در ساز عاشیق ها گوش سپرد، و بر دیوار حمام هایش نقش و نگار رستم دستان را در حال دریدن سینه دیوِ سفید مشاهده کرد. در سازهایش «کَرَمی»، در تارهایش «شهناز»، در کوهپایه هایش «بایاتی» و در باغ هایش «تصنیف» مترنم است )). تمسک به تاریخ، آن هم با دیدِ گزینشی، و ستایش مرده ریگ نیاکان و مُهر تأیید زدن بر تمام اعمال و رفتار گذشتگان، به قصد دست و پا کردن هویت، غول وحشتناکی از هویت طلبان می سازد که فقط به درد باغ وحش های جهان می خورند، نه جرگه ملل مدرن کنونی. نباید این نکته بدیهی را فراموش کرد که اجداد همه ملل و اقوام، هستی خود را از توحش آغاز کرده و اخلافشان به تدریج و با عبور از دل کشتارها و غارت های بسیار، قدم به مرحله تمدن نسبی امروزی گذاشته است. بنابراین تاریخ گرایی در هویت جویی البته ما را به «ترکستان» رهنمون نمی شود اما به «گُرگستان» چرا. نه از بابت سیاهکاری های گذشتگان می توان خود را شرمگین یافت با این پندار که «نَسَب ام شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد» و نه می توان بر بالین فضل و کمال اسلاف خود خُسبید، زیرا که گفته اند: «گیرم پدر تو بود فاضل / از فضل پدر تو را چه حاصل». کوتاه سخن این که، آنچه کیستی ما را در مرحله فعلی تشکیل می دهد برساخته موقعیت کنونی ما است. محمد امین رسول زاده در «سیاوش عصر ما» می نویسد: ((ملت در معنای کنونی خود، علاوه بر عواملی از قبیل خون و نژاد، بر نوعی آگاهی مشترک استوار است. اسپرینگر، نویسنده استرالیایی می گوید: «ملیتِ یک فرد با تعلق آگاهانه او به یک فرهنگ خاص معین می شود». بنابراین، با برگردان جمله عربی «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه» به «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ مِلَّتَه» می توان معنایی دیگر [از ملّت] به میان کشید. وظایفی را که در اعصار کهن و در ارتباط با قهرمانان، خون از پیش می بُرد، هم اکنون در ارتباط با ملّت ها بر دوش فرهنگ و ایدئولوژی می افتد [...] گاه، اشتراک دو فرهنگ غیرِهم خانواده چنان گسترده است که خود به خود از دو فرهنگ یک فرهنگ، و از دو ملت یک ملت جدید پا به عرصه وجود می گذارد)). ٣ ـ این واقعیتی است غیر قابل انکار که ایران کشوری است متشکل از اقوام مختلف که از بدو تأسیس دولت شبه مدرن توسط رضا شاه تا علی اَیحال حقوق فرهنگی و سیاسی قومیت های تشکیل دهنده آن نادیده گرفته شده است. هر چند اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی آموزش زبان مادری اقوام مختلف را در کنار زبان فارسی مجاز دانسته، اما باید دانست که تصویب این اصل در فضای دوره انقلاب به حاکمیت تحمیل گشت و هرگز هم به مرحله اجرا درنیامد و چنان که از اوضاع و احوال بر می آید محکوم است که، اگر فسخ نشود، همچنان روی کاغذ بماند. اما با این وجود، طبیعی است که در عصر تجزیه امپراطوری ها و بیداری ملت ها، اینجا و آنجا، مقاومت هایی علیه ستم ملی و قومی شکل گیرد. لیکن نحوه شکل گیری بسیار مهمتر از نفس تکوین آن است. یکی از ویژگی های شاخص حرکت هویت طلبان کنونی در آذربایجان، که آن را از دهه های ۴۰ و ۵۰ متمایز می سازد، آن است که موتور این حرکت با نیروی نفی کار می کند. به سخن دیگر، مطالبات قومی در آذربایجان خود را نه در هم دلی و هم بستگی با مطالبات اقوام دیگر، بلکه در ضدیت و دشمنی با آن ها نشان می دهد. خصومت گرایی این شکل از هویت طلبی در همان بینش قبیله گرایانه ریشه دارد. بینش قبیله گرا آفتی است که جنبش هویت طلبی را محتوایی غیر دموکراتیک می بخشد. داروی این آفت، تغییر مسیر آن از قبیله گرایی به موضع شهروندی است. نگاه شهروندگرا به مسئله ملی و قومی نگاهی دموکراتیک و امروزین است. این نگاه، نه گذشته دور یا نزدیک، که همین امروز را به عنوان نقطه عزیمت خود انتخاب می کند. یک شهروند خود را با شهروندان دیگر، قطع نظر از آباء و اجداد، برابر حقوق می داند. در حوزه شهروندی، ملت و قوم برتر جایی ندارند. نه تنها در حیطه زبان، بلکه در عرصه حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و غیره، همه شهروندان یک کشور، صرفِ نظر از بیشی و کمی آنان، هم ارز شمرده می شوند. اما در بینش قبیله گرا، چه در روابط بین حاکمان و محکومان، و چه در میان خود محکومان، فراتر و فروتر، خودی و غیرخودی، یک پرنسیپ و یک اصل غیرقابل عبور پنداشته می شود. ۴ ـ برای هویت طلبان کنونی آذربایجان، آنچه هویت را بر می سازد تنها زبان است و بس. در حالی که زبان فقط یکی از تکّه های پدیدار چهل تکّه ای به نام هویت است. نوع نگرش به عالم و آدم، تکّه های دیگر این پدیده را برمی سازند. آن که نیمی از جامعه یعنی زنان را در مقامی فروتر از مردان می پندارد دارای هویتی است متمایز از هویت کسی که در عین هم زبان بودن با او، خلاف او می اندیشد. کسی که در عالم اندیشه و فرهنگ، در نزد دیگران هم پاره ای از حقیقت را ممکن می داند، هویتی همسان با هویت آن یکی را ندارد که خود را مالک شش دانگ حقیقت می داند، ولو هر دو به یک زبان سخن اختلاط کنند. بر پایه نگرش فوق، هیچ کس را نمی توان فاقد هویت دانست. همه هویت دارند منتها هویت شان با یکدیگر هم متفاوت است، هم متغیر. می توان این سیاهه را باز هم طولانی تر ساخت، اما برای اینکه سخن به درازا کشیده نشود به همین مختصر اکتفا نموده در پایان، نوع تفکر یک هویت طلب نمونه کنونی را با طرز اندیشه یک هویت طلب از دهه ۴۰ برمی سنجیم. اولی شاعر و نویسنده ای است به نام سعید موغانلی و دومی شاعر و دست به قلمی است به اسم علیرضا نابدل (اوختای). از هر یک شعری برگزیده ایم که آئینه تفکرشان می باشند. هر دو شعر، اتفاقاً، به مضمون واحدی نظر دارند، منتها با دو جهت گیری متضاد. ابتدا، سعید موغانلی با گزیده بخشی از یک شعر بلند، مندرج در گاهنامه «گونشِ» فوق الذکر: (متن اصلی: به ترکی)
بیز بویوق آی ایتیم...
چیچکله، چیچک
کیمی قورشونلا، قورشون
هرنه ماس ماوی اولا بیلمز ده
سیمنت سلول لاردا جان چورودوروک...
اورک قانی ایچیریک
آجلیق ائدیریک هرنه یئرلی یئرینده جه
بیز بئله بیر دلی ییک.
سنین ده یئرین دارالدی می گئن تومان گَده؟
کورپه دوغراماقدان باشین اَیینمیش
ترور شلپی سی ایله بله میش سنی
او سوپا، قان ایچن آپو. (ترجمه به فارسی) ما چنینیم آی سگ من... با گُل، چو گُل با سُرب، چو سُرب هرچه آبی ناب نتواند بود در سلول های سیمانی جان می پوسانیم ... خون دل می خوریم گرسنگی می کشیم هرچیزی به جای خود ما چنین دیوانگانیم. بر تو هم جا تنگ شد پیژامه گُشادِ بی سر و پا؟ از لَت و پار کردن نوزادن فارغ شده ای با کهنه پاره های ترور قنداقت کرده آن سگ، آپوی خونخوار.
از نشانه شناسی شعر چنین برمی آید که مخاطب شاعر، کُردهای ترکیه و رهبرشان عبدالله اوج آلان است. همه می دانند که کُردها شلوارِ گُشاد محلی می پوشند. شاعر برای اینکه نفرت خود را نسبت به آن ها کاملاً عیان کرده باشد، نه تنها آنان را (گَده = بی سر و پا) خطاب می کند، بلکه شلوارشان را هم، به تحقیر (گئن تومان = زیر شلواری یا پیژامه گُشاد) می خواند. و می دانید که آپو هم لقب رهبر زندانی حزب زحمتکشان کردستان ترکیه، عبدالله اوج آلان، است. اول خرداد ٨۵ هویت طلبانی از نوع سعید موغانلی در تبریز و بعضی از شهرهای دیگر آذربایجان، به خیابان ها ریختند و علیه روزنامه ایران که در آن در یک کاریکاتور به ترک ها اهانت شده بود، به حق، اعتراض کردند. اما اکنون یکی از فرهیخته ترین آن ها، یک شاعر، اولاً در شعرش به مردمی که علیه ستم قومی می رزمد، توهین روا می دارد. اگر دیروز، مانا نیستانی، یک هنرمند فارس زبان، با کشیدن تصویر، این کار را کرده بود، امروز، سعید موغانلی، یک هنرمند ترک زبان، با کلام، همان کارِ زشت را تکرار می کند. ثانیاً، شاعرِ محترم خود را وکیل مدافع دولت توتالیتار و کمالیست ترکیه می داند. دولتی که مطالبات سیاسی کُردهای کشورش با موشک و گلوله پاسخ می گوید. گوئیا در قاموس هویت طلبانی از نوع آقای سعید موغانلی خواست چنین مطالباتی فقط برای «خودی» ها یعنی ترک ها مُجاز است، نه برای سایر خلق ها. پاک سازی قومی کُردهای ترکیه توسط یک دولت، ترور محسوب نمی شود، اما دفاع مسلحانه خلق کُرد، آن هم در یک نبرد نابرابر، البته یک ترورِ آشکار است! آن هم تروری که رهبر سیاسی ـ نظامی کُردهای ترکیه، آپو (عبدالله اوج آلان) کاری ندارد جز تکه تکه کردن نوزادان و خوردن خون آن ها. تروری که در آن، دست کُردها و رهبرانش تا مرفق به خون نظامیان معصوم و بی سلاحِ (!!!) ترک آلوده است. اما موشک باران پایگاه های کُردها توسط بمب افکن های دولتی، صد البته ترور نامیده نمی شود. با همین منطق است که کشتارِ از قبل تدارک دیده شده ارمنی ها در شب های بیست و هشتم و بیست و نهم فوریه ۱۹٨٨، در شهر سومقاییتِ جمهوری آذربایجان در زمان حکومت ابوالفضل قدیرقولواوغلو علیف (ابوالفضل ائلچی بَی) لابد تکریم و تحبیب ارمنی تلقی می شود، که به خاطر مهمان نوازی و شکسته نفسی آذربایجانی ها در هیچ جا نباید سخنی از آن به میان آید، ولی کشتارِ (صد البته نادرست و ناجوانمردانه) ترک های ساکن قاراباغ و آوارگی و بی خانمانی مردم بی گناه آذربایجان، باید هر روز و هر ساعت، در همه جا گفته و نوشته شود. منتها فقط این، و نه آن یکی!! مانا نیستانی، کاریکاتوریست فارس زبان، و سعید موغانلی، شاعر ترک زبان، به رغم تفاوت در زبان مادری شان، در این نوع نگرش به خلق های دیگر، که امروز ما آن ها را شهروندانی برابرحقوق می دانیم، آیا هم هویت نیستند؟ هویت چیزی نیست که از قبل به ما داده شده باشد، بلکه در زندگی هر روزه و از طریق اعمال و افکار ما برساخته می شود. به سخن دیگر هویت، پیشینی نیست، پسینی است. به خوانش شعر ادامه می دهیم: (متن اصلی) بیز بویوق آ، آی ایتیم سن مارشیمون دولو سن سیمیتقو توخومو هادیر اولسانا!!! بیر گوزوموزده گول بئجردیریک بیرینده گولّه و گول له قارشیلاییریق اوزان عاریفی، آشیق صفایی نی و گولّه سانجیریق «کایا» لیقلارا (ترجمه به فارسی) ما همینیم آ، سگ من تو ای نطفه مارشیمون تو ای تخم سیمیتقو آماده شو!!! در یک چشم گُل می پروریم در چشم دیگر گلوله و با گُل به استقبال اوزان عارف و عاشیق صفایی می شتابیم و تیر باران می کنیم «کایا» زارها را در این قطعه از شعر آقای موغانلی به چند اسم اشاره شده که لازم است در باره شان توضیح داده شود. «اوزان عارف» و «عاشیق صفایی» هر دو از پان ترکیست های افراطی ترکیه هستند که طرفدار تشکیلات «بوز قورد» یا گرگ خاکستری اند و آن را در برنامه های تلویزیونی ترکیه تبلیغ می کنند. «اوزان عارف» در کانال «یئنی چاغ» و «عاشیق صفایی» در شبکه «وطن» هر شب برنامه دارند. منظور از «کایا» در بند آخر قطعه بالا، «احمد کایا» خواننده کُرد تبار ترکیه است (که اگر اشتباه نکرده باشم چند سال پیش کشته شد). «سیمیتقو» (که شاعر، کُردها را به اصطلاح از تخم و ترکه او می نامد) همان «اسماعیل آغا سمیتکو» است که به روایت احمد کسروی در تاریخ هیجده ساله آذربایجان» در دوران مشروطه به قتل و غارت هایی در شهرهای آذربایجان دست زده است. «مارشیمون» را نمی شناسم. نفرتی که در بند بندِ شعرِ آقای سعید موغانلی نسبت به خلق کُرد موج می زند، بی نیاز از توصیف است. گویا پان فارسیست فراوان است اما، پان ترکیست، حاشا و کذا!! باری، از سعید موغانلی بیشتر بیاموزیم:
مختومقولونون تورکمن آتی یلا
و اورمودان کئچن آتلی ایله
و ناظیم حیکمتین روزگار قانادلی آتلی لاریلا
و قیر آتین بئلینده آتیلا
بابا حضرتی علسگرین قوپوزو چیگنیمیزده و حضرت قورقودون دوعاسی باشیمیز اوسته گلیریک اورمودان،
سولدوزدان کرکوکا
قیبریسدن چئچئنه و سین کیانکدان حضرت چنگیز خانین زیارتینه
کوچوک آپو دئدیگین قیناغیمیزدا سیچانا بنزر
قارتالیق اَر توغرولون قورد ـ قارتالی ییق قیزمیش قافلانیق. (ترجمه به فارسی)
با اسب ترکمنی مختومقلی و با سواری که از اورمو می گذرد و با سواران زمانه بالِ ناظم حکمت و در رکاب بابا آتیلا بر پشت قیرآت قوپوز حضرت علسگر بر دو شمان و دعای حضرت قورقود بر بالای سرمان می آئیم از اورمیه و سولدوز به کرکوک از قبرس به چچن و از سین کیانک به زیارت حضرت چنگیز خان عقابیم که توله سگی آپو نام چو موش در چنگمان گرگ و شاهین رادمرد طُغرل ایم خشمگین پلنگیم. معلوماتی در باره اسامی خاص در قطعه بالا: مختومقلی از شخصیت های بنام مردم ترکمن. ناظم حکمت، شاعر فقید ترکیه. قیرآت، اسب تیزپای کوراوغلو. آتیلا، سردار جنگجوی تاریخ. علسگر، عاشیق علسگر از عاشیق های معروف آذربایجان. قوپوز، نام قدیمی ساز عاشیق ها. قورقود، دده قورقود، شخصیت اسطوره ای در ادبیات شفاهی خلق آذربایجان. سولدوز، نام قدیم نقده در استان آذربایجان غربی. کرکوک، از شهرهای عراق که بخشی از مردم آنجا ترک زبان اند. سین کیانک، از شهرهای کشور چین. چنگیز خان، فرمانده و رهبر قوم مغول در حمله به ایران که معروف خاص و عام است. طغرل، از پادشاهان سلجوقی. هر متشرّعی البته انبیا و اولیای خود را دارد. انبیا و اولیای شیخ سعید موغانلی هم لابد «حضرت چنگیز» و «حضرت قورقود» و «حضرت علسگر» هستند. تا اینجا حرجی بر او نیست، چرا که هر کس مختار است قدّیسان خود را داشته باشد، و یا خود را از باور به آن ها، چه در صورت آسمانی و چه در هیئت زمینی اش، رها دانسته باشد. اما، مسئله اینجاست که شاعر، قلمروئی را که از آن خود و همگنانش می پندارد در قطعه بالا با کلام تصویر کرده است. سرحدات سرزمین پنداری وی از سین کیانک (چین) در شرق شروع شده، تا چچن در شمال، قبرس در غرب و کرکوک در جنوب غرب (عراق) گسترده است. می دانیم که یگانه دلیل دشمنی هویت طلبان ترکی از نوع سعید موغانلی علیه خلق کُرد آن است که گویا آن ها یک نقشه جغرافیایی تهیه کرده اند که در آن بخشی از خاک آذربایجان جزوِ اراضی کردستان دانسته شده است. وانگهی آن ها (کُردها) هم اینک در آذربایجان غربی مشغول خریدن مُلک و مستغلات هستند و با کوچ کُردها به آذربایجان، قصد دارند ترکیب جمعیتی آنجا را به نفع خود و به ضرر آذربایجانی ها تغییر دهند تا در آینده ادعای ارضی خود را تقویت بخشند. اما دیدیم که گستره ارضی مورد ادعای شاعر چنان وسیع است که نقشه جهان را باید عوض کرد. وقتی ناسیونالیسم به شونیسم آغشته شود، منطق رنگ می بازد. وقتی تعصب قبیله گرایانه به نام مردگان سخن گوید، جهان مجبور است به عصر آتیلا و چنگیز رجعت کند. و این، مختص ناسیونال ـ شونیست های ترک نیست، همگنان آن ها را می توان در میان سایر اقوام، از جمله فارس ها هم یافت. بعضی از ناسیونالیست های ایرانی، هنوز هم دوِ ماراتون را نوعی توهین به ایران و ایرانیت می دانند، چراکه یادآور شکست داریوش «شاه شاهان» در اوج قدرت امپراطوری هخامنشی، به دست شهر ـ دولت های شورشی یونانی است و طبعاً سرمستی تاریخی آن ها را خراب می کند. شعر آقای سعید موغانلی هنوز گفتنی های بسیار دارد:
سویوموشوقسا دا اوستوموزه کول سپدیلر
باجیسیندان کئچمه ین کوروشچولار
و قحبه خانا گوزتچی لری توشمال زندیه لر. (ترجمه به فارسی)
فسرده ایم کنون اگر خاکستر بر رویمان افشانده اند کوروش گرایانی که از خواهر خود نیز نمی گذرند و محافظان فاحشه خانه ها، زندیه های توشمال. به کار گیری چنین ادبیاتی، هم به لحاظ شکل و هم به لحاظ محتوا، ترجمان کامل اندیشه سعید موغانلی و همگنان است. همه چیز صریح و گویاست: متجاوزانِ حتی به خواهرانِ خود [کوروش گراها]، محافظان فاحشه خانه ها [جاکش های زندیه]. بیشتر از این انتظار داشتید!؟ شاعر خطاب به همسرش می فرماید:
دوشلرینی گول له یه وئرمه آرازا قان ایچیرمه ایچیرسه قانلی سود ایچسین اوغلوموز آراز قانی قانلا یومویاجاقسا قوی آجیندان اولسون آتاسی دئییل، وطن نامینه بویوسون «بیز وطن مجنونو، ائل عاشیقی، صولح عسگری ییک بیز وطن نامینه اولسک، دیریلردن دیری ییک.» یانی بویله اینسانیق دلی ییک، قریبه عاشیقیک گاندی یه قرنفیل سپیریک چه گوارایا چاس قووزاییریق کومونو دا سئویریک مارکسی دا کمونیست دئییلیک البت زهله میز گئدیر... و اوتانیریق جینایتلریندن. ابوالفضلی ده سئویریک ایکی قات داها ائلچی بی لیگینی ده ایکیلی سئودا کوهنه بئیین تملچی دئییلیک یقین دموکراتیق، سوسیال دموکرات، ویتنامدا کورپه لری دوغرامیریق آنجاق سارترلا خیابان یوروشونه چیخیریق فوکوهامایلا دوشونوروک کافکایلا یالقیزیق، جویسلا پریشان مارکزله، ساعدی نین سحیرلی رئالیزمینی بیز یاشاییریق بیز یارادیریق کامونون پوچلوغونو بیز نهیلیستیک بیز سوسیالیستیک، بیز ناسیونالیستیک. بیز ایستک ایستکلی نیفرت و او پیستیکلی اورک (ترجمه به فارسی) سینه هایت را آماج گلوله مکن آراز را خون منوشان اگر خواست بنوشد آراز، شیر خونالودش بده خون به خون نشوید اگر بگذار از گرسنگی بمیرد پدر نیستش چون، به نام وطن بزرگ شود «ما مجنون وطن، عاشق ایل، لشکر صلحیم گر بمیریم با یاد وطن، زنده نه زنده ترینیم.» یعنی انسانی از این دست ایم دیوانه ایم، عاشقان غریبیم گاندی را قَرَنفل نثار می کنیم چه گوارا را سلام نظامی می دهیم کمون را هم دوست داریم مارکس را هم البته کمونیست نیستیم نفرتمان می گیرد... و شرم داریم از جنایت هایش. ابولفضل را دوست داریم دو چندان پیام آوری اش را هم یک عشق دوسویه بنیادگرایانی تاریک اندیش نیستیم بی شک دموکراتیم، سوسیال دموکرات. لیک در ویتنام نوزادان را لَت و پار نمی کنیم همپای سارتریم در حملات خیابانی با فوکوهاما می اندیشیم با کافکا تنهاییم، با جویس آشفته رئالیسم جادوئی مارکز و ساعدی را ما می زیئیم ما می آفرینیم پوچی کامو را ما نیهیلیستیم، ما سوسیالیستیم، ما ناسیونالیستیم، ما اشتیاق نفرت پُراشتیاق و او دلی جذامی این قطعه سخت تأمل برانگیز است. پس لختی درنگ کنیم. «گاندی» یی را که شاعر در اینجا قَرَنفل (میخک) بارانش می کند، مباد که با «موهانداس کرمچند گاندی» رهبر نهضت مقاومت هندوستان، آن پیامبرِ عدم خشونت، که لقب مهاتما (روح بزرگ) گرفت، اشتباه بگیرید. زیرا گروه خونِ «روح بزرگ» به خلف آتیلا و چنگیز، نمی خورد. یحتمل او باید «گاندی» یی معاصر با آتیلا و چنگیز و تیمور بوده باشد، بر خوی و خصلت آنان. چنانچه این مدعا به مذاقتان خوش نیاید، دلیل دیگری می آورم. شاعر در مورد فرزندش «آراز»، به همسرش توصیه می کند: «خون به خون نشوید اگر، بگذار از گرسنگی بمیرد». همگان می دانند که مهاتما گاندی چنان از خون و خون ریزی نفرت داشت که تا عمر داشت لب به گوشت هیچ حیوانی نزد. او، بر خلاف شاعر ناسیونالیست ما، به هوادارانش سفارش می کرد که علیه دشمنان استقلال هند، مُجاز به اعمال خشونت نیستید. ما مختاریم که با شیوه مبارزه او موافق یا مخالف باشیم. اما عالم و آدم می دانند که گاندی مخالف برتری نژادی، قومی، زبانی و حتی دینی بود. او همه انسان ها را فرزندان «راما» می دانست. اگر مولانا فرموده است: ای بسا دو ترک و هندو هم زبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان مطمئناً، مصداق این ترک، ترکی از جنم سعید موغانلی نباید باشد. و اما «چه گوارا» یی که شاعرِ ما دستش را به احترام او بالا آورده است، کمونیستی جهان وطن بود که در آرژانتین زاده شد، در مکزیک با «کاسترو» آشنا شد، در کوه های «سیرامایسترا» ی کوبا با ارتش باتیستا جنگید، و همین که انقلاب پیروز شد به بولیوی رفت تا در آنجا «ویتنام های دیگری را بر پا کند». او پزشک ـ چریکِ انسان دوستی بود که کمونیسم را تجلی آرمان عدالت خواهانه خود می دانست. باز هم می توان با او مخالف یا موافق بود. اما در این شکی نیست که فصل تمایز انسان ها از دیدگاه او، فقر و غنا بود، نه این یا آن زبان. پس، «لوطفاً» دستتان را پایین بیاورید «فرمانده سعید موغانلی». شما [سعید موغانلی] «کمونِ» پاریس را دوست دارید. خُب، این حق شماست که آن را دوست داشته باشید، یا نداشته باشید. از این بابت نه شما می توانید از کسی طلبکار باشید، و نه دیگران به شما بدهکار. اما، بنا به منطقی که تاکنون در میان افکنده اید، اصولاً شما نباید چندان از «کارل مارکس» دل خوشی داشته باشید. چرا که او رسماً یک انترناسیونالیست بود، و شما بنا به سروده خودتان در چند بند آتی از قطعه شعر بالا، ناسیونالیست اید. و من اضافه می کنم: یک ناسیونال ـ شونیستِ تمام قد. زیرا ناسیونالیسم را فقط و فقط برای خودتان معتبر می دانید، نه برای دیگران. شما «ابوالفضل ائلچی بی» را دوست دارید، آن هم «ایکی قات = دوچندان».این صادقانه ترین حرفی است که می شود از شما قبول کرد. زیرا او نیز همانند شما بیشتر بر طبل دشمنی می کوفت تا بر درِ دوستی. او که در بحبوحه جنگ قاراباغ به عوض استفاده از ابزارهای دیپلماتیک برای جلوگیری از کشتار مردم بی گناه آن دیار، اعم از آذربایجانی یا ارمنی، مشغول هویت تراشی «ترکی ـ اوغوزی» برای ملت آذربایجان بود و ارتش آذربایجان داشت سنگر به سنگر قاراباغ را به نیروهای ارمنی، که ساز و برگشان از روسیه می رسید، وا می گذاشت، کار را به جایی رساند که آذربایجانی ها خود بر رهبر پُر درایتشان (!) که در میانه جنگی سخت و نابرابر هر آنکه را که می شد به دشمنی فرا خوانده بود، شوریدند. در تالش علی اکرم همت اوف جمهوری خودگردان تالش را برپا کرد و در گنجه، صورت حسین اوف بر ائلچی بی شورید و دست به کودتا زد، و دولت او در ژوئن ۱۹۹٣ سرنگون گشت. چه کسی را یارای آن است که در صلح دوستی آقای سعید موغانلی شبهه روا داشته باشد وقتی می نویسد: بیز سئویلیریک ده یانی کلاشینکوفلا ائولندیکده کالیبرله سئوشدیکده اوغلوموز تانگ اولور قیزیمیز کروز. [...] دین نامینه ایستانبولو فتح ائتدیک قیبریسه گیردیک فاتح جه سینه دیلیمیز بابیر مسجیدینده سوی سویله دی و گویچک بیر نازلی نین دالینجا آوروپایا یوگوردوک یوگوردوک آت ایلا آتیلا ایلا ... و بئله جه حضرت چنگیزی دوغدو آنام ساغ اولسون آنام، ال لرینه ساغلیق گوزون آیدین ارتوغرول گوزون آیدین قیز اِاِ... تومروس ال لریندن اوپورم بوغدوغون کوپگین دیشی باتماسین ـ دئیه ـ گون آیدین پاشالار گون آیدین بای لار آپو دئدیگین کوچوک قاتیل، قورد قارتال جایناغیندادیر راحات یاتسین بویلو آنالار راحات اویسون کورپه جوجوقلار سون بئشیک باجیلار راحات اویسون لوطفاً؛ قوردلار اویاقدی ... (ترجمه به فارسی) ما دوست داشته می شویم نیز یعنی در ازدواج با کلاشینکوف و در معاشقه با کالیبر پسرمان تانگ خواهد بود دخترمان کروز. [...] به نام دین استانبول را فتح کردیم وارد قبرس شدیم فاتحانه زبانمان در مسجد بابری سخن آغاز کرد و به دنبال عشوه گری زیباروی به اروپا تاختیم تاختیم با اسب با آتیلا ... و بدین ترتیب، حضرت چنگیز را زاد مادرم زنده باد مادرم، زنده باد دستان او چشمت روشن رادمرد طغرل چشمت روشن دختر آ ... ی تومروس بر دستانت بوسه می زنم باشد دندان سگی که خفه اش کردی بر تنت فرو نرود روز به خیر پاشاها روز به خیر آقایان آپو نام آن توله سگِ قاتل، به چنگ گرگ و شاهین است آسوده بخوابند مادران باردار آسوده چرت بزنند کودکان کم سال خواهران تَه تغاری آسوده بخوابید لطفاً؛ گرگ ها بیدارند ... خیال نشود که شاعر و هم قبیله هایش از احساس و عاطفه بدورند. نه، مطلقا چنین نیست. آن ها دوست داشتن و دوست داشته شدن هم سرشان می شود. آن ها ازدواج هم می کنند، منتها نه با آدمیزاد، بل با کلاشینکوف و کالیبر (منظور از کالیبر، احتمالاً کالیبر تفنگ یا توپ است، شاید هم ...) و ثمره این ازدواج تانگ است به جای پسر، و موشک کروز است به جای دختر. تعجب نکنید، قبیله شاعر، قبیله ای است پُست مدرن که در آن تیر و کمان جای خود را به تانگ و موشک کروز داده است. و از آنجا شاعر و هم قبیله هایش جد اندر جد سکولار هستند و نه «بنیادگرایانی تاریک اندیش»، پس به نام دین استانبول را فتح می کنند، سپس وارد قبرس می شوند، و چون از جبهه غرب آسوده خاطر شدند مثل اجل معلق در مسجد بابری (در بلاد هندوستان) حاضر می شوند تا خطبه به نام خلیفه بخوانند، به زبان ترکی. اروپا هم از تاخت و تاز آنان در امان نیست. ایلغار، آن هم به دنبال زیبارویی عشوه گر، و به سرکردگی آتیلا. آری، پیشتر دیدیم که شاعر، «مجنون وطن، عاشق ایل، لشکر صلح» است. همه این کشور گشایی ها هم «به نام دین» و به نام «صلح» روی می دهد. او نه تنها دموکرات است، بل یک رده بالاتر، سوسیال دموکرات هم هست. مبارزی است که در مهِ ۶٨ با ژان پُل سارتر در خیابان های پاریس جنگیده، و با فرانتس کافکا و جیمز جویس در اروپا دورِ یک میز قهوه «تُرک» صرف کرده است. او جادوگری است که نه گارسیا مارکز ازش خبر دارد، و نه زنده یاد غلامحسین ساعدی. چنانچه کسی این قبیله را به استناد مانیفستی که آقای سعید موغانلی صادر کرده به تروریسم و جنگ طلبی متهم، و آن را در لیست سیاه قرار دهد، بایستی به شورای امنیت قبائل متحد شکایت بُرد و با قید سه فوریت خواست که این قبیله را از لیست خارج و به جایش آپو (عبدالله اوج آلان) «قاتل» را قرار دهند. [با پوزش از مردم کُرد، که روال بحث، سخن را ناخواسته در این مسیر انداخت]. باری، این قبیله را سرِ باز ایستادن نیست. پس، به جنبش روشنفکری دهه های ۴۰ و ۵۰ برگردیم که موضوع بخش نخست از شماره اول دوره جدید (شماره ۴۲ مسلسل) گاهنامه «گونش» را تشکیل می دهد، و علیرضا نابدل، یک روشنفکر چپ را انتخاب کنیم، که در دهه ۴۰ در زمینه «مسئله ملی» کار کرده است. علیرضا نابدل اما، به جرگه قارانقوش ها (پرستوها) تعلق دارد. او به سال ۱٣۴۷، در رثای صمد از وی، به عنوان پیشآهنگ، با این نام یاد کرده بود: اوخودو قارانقوش آیریلیق سوزون مروّت اهلی نین گوزو یولدادیر و سعید موغانلی بنا تصریح سروده اش، خود را از رمه گرگ ها می داند. گشت و گذار گرگی از این رمه را با تعقیب ردپایش وارسیدیم. اینک به رصد آفاق پرواز قارانقوشی از دسته قارانقوش ها در دهه ۴۰ می نشینیم: علیرضا نابدل (اوختای).
کوردوستان
بو داغلار اوجا باش
اوجا باش داغلارا قانلی چکمه لر
یول آچا بیلمز
بو داغین جیرانی اوزگه اووچونون اوخونا گلمز
قوللاری باغلانان اسیر بیر اینسان
توتقون آخشاملاردا آغلاماز، گولمز
دره لر ائله درین کی
«هژار» درینلیگده اینسانلار بسله ییب
دره لرده آخان قیزیل اوزه نین
سویو هم شیرین، هم ده آتشین
ائله بیر سو کی، او بیزیم یوردوموزا چاتاندا بئله،
هدیه گتیریر کئچدیگی ائل لردن اورَک آتشین.
دوشلر مئشه لیک، پالیت مئشه لر
آخشاملار قوشور هر قوشو مین دستان
بو لالای سسیله آستاجا آستاج
ا یوخویا گئدیر گوزل کوردوستان.
بو داغلار قوجا باش ائل لری اوجا باش
هامی یا بیر دوست، بیزه بیر قارداش
آی یاخیلان اودلارا، بیرلیکده یانان وفالی یولداش.
دوشلره یئنسَک چکیلیب یاییلیب
گوم گوی زانباق تک دوزلرده توتون
دوزلرده چالیشیر اوغلانلار قیزلار گوندوزو بوتون.
یایلاقدا اوبا، اوبادا چوبان
چوبانین آغزیندا اینجه بیر توتک
او سویله ییر ایگیدلر چکن غمی
ائله بیر غم کی بیستون داغیندا
ایگید فرهادی بولاییر قانا
عصری نین گوزلی یولونون چیچگی
آلا گوز شیرینی گتیریر جانا.
بو داغلار اوجا باش
اوجا باش داغلارا قانلی چکمه لر یول آچا بیلمز
بو داغدا گَزَرلر ایری گوز اوغوللار
اورَکلرینده درین بیر سئوگی
او سئوگی کی «صلاح الدین» نین کونلون داغلادی.
افسانه‌لرده‌ اینسانلار تکین بیلن باغلادی
دره لر درین، سولار آتشین
دوزلر توتونلوک، دوشلر مئشه لیک
آخشاملار قوشور هر قوش مین دستان
بورا کوردوستان بورا کوردوستان
خان قیزیل اوزن آخان گونه دَک
اولدوزلار یئره باخان گونه دَک
بول اولسون خالقی نین اکدیگی بوستان
وار اولسون بیزیم قارداش کوردوستان.
اوختای

Monday, June 02, 2008

FORGET ABOUT IRAN,WHAT ABOUT THE KURDS?

the big red mat
bigredmat.com is a place where everyone is welcome to discuss current affairs, politics, and technology. Please post your comments.
Hey, I know I'm right. I just want to know who is wrong :)
Click here to subscribe!

Friday, May 30, 2008

Forget about Iran, what about the Kurds?
digg_url="http://bigredmat.blogspot.com/2008/05/forget-about-iran-what-about-kurds.html";
The current administration has starting mumbling that we may need to invade Iran as we did with Iraq to protect ourselves & Israel from future weapons of mass destruction. Though this claim sounds familiar there are other threats that should be viewed as more immediate. There are over 25 million Kurds in Turkey, Iran, Iraq, Syria, Lebanon, and Armenia. An estimated 20-25% of the entire population of Iraq are Kurds. Turkey has had violent flare ups with the Kurds for some time and is on record stating that the Kurds are an "ethnic secessionist organization that uses terrorism and the threat of force against both civilian and military targets for the purpose of achieving its political goal."So just what is their goal? It is to create an independent, Kurdish state in Kurdistan, an area that comprises parts of southeastern Turkey, northeastern Iraq, northeastern Syria and northwestern Iran. The group that is organizing this goal is known as the PKK and since 1984, PKK violence has accounted for the deaths of more than 30,000 Turkish security personnel, government officials, diplomats, commercial interests, and civilians. In 1999 PKK's leader, Abdullah Ocalan, was removed, however in 2004 violence erupted yet again. In 2006 Stephen Hadley, U.S. Security national advisor, and U.S. State Department spokesman Sean McCormack issued statements about the Turkish violence officially calling the PKK a terrorist organizaiton. Condoleezza Rice is quoted saying that the US Government would work with Turkey and with the new Iraqi government to "deal with this problem". The US Government knows that they are a problem, but we have not done much to solve this issue. Currently the US government is only helping Turkey identify Kurdish rebel camps in Iraq. The issue here is that the current administration wants to stay in Iraq, and in order to solve regional tensions, but the issue with the Kurdish rebels has to be solved, or at least contained to stop the spread of violence. There are over 25 million Kurds that do not have any land to their name, and that is what they are fighting for. This could cause increased instability for Turkey, Iraq, Iran, Syria, Lebanon, and Armenia. Though I don't want to praise Saddam Hussein for anything, many pundits believe that he forced the Kurds, Sunnis, and Shia to live together, even if it was because of an iron fist & ethinic cleansing. The current Iraqi government and the US occupation are not solving this issue.The large population of the Kurds, and the mere fact that they reside in some of the most politically unstable regions of the middle east is unsettling, though to be fair the the large Kurdish population does not share the violent tendancies of the Kurdish rebels. In fact, the current Iraqi president is Jalal Talabani, and he is also the leader of the Patriotic Union of Kurdistan, or PUK, which represents about half of the Kurdish population. The other half is represented by Kurdish Democratic Party (KDP) which was founded by Mustafa Barzani. For years, the parties were fierce rivals, but the utlimate goal of both parties has always been the creation of an independent state for the Kurds, but they both realize that they must work within the Iraqi government, for now. The governments in Turkey, Iran and Syria fear separatist movements and it's not just Turkey that has fights with the rebels. Iran has also fought them on the Iran-Iraq border.In northern Iraq the official language is Kurdish, not Arabic; and the Iraqi flag has been taken down in many places, and replaced with the Kurdish flag. The leaders of the PUK and the KDP want Kirkuk to be the capital of Kurdistan for historical reasons, however the city is right next to some of the largest oil reserves in Iraq. The Kurds in power are trying to "reverse" Saddam's ethinic policy. When Saddam was in power he imported Arabs in these Kurdish areas, and ethnically cleansed Kurds that spoke out, now Arabs are being forced out of Kurdish areas, and other Kurds that have lived peacefully in other areas are being forced to move to other areas that are less secure, but are heavily Kurdish populated. Since the Kurds want an autonomous region in Northern Iraq, they are also supporting similar Shiite concerns as the Shiites want an autonomous region in southern Iraq as their own.Maintaining a central federal system has become increasingly difficult to do in Iraq, with many groups wanting their own region to call their own, and does not seem very likely in the end. We must work with these groups and make a firm decision to split Iraq into pieces or keep Iraq on solid state, however last time we tried this it didn't work out very well. Israel & Palestine still fight for Jerusalem. It is a capital of two seperate states, and the regligious home for three different religions. In Iraq the issue could very well be where the oil reserves are, and the question remains if we don't split of Iraq now where they be a civil war later? Or if we split Iraq up now will their continue to be violence because of oil? In my opinion whether or not we help craft the borders, or if we do nothing there will also be violence because if the Kurds take over northern Iraq, and also take over the oil reserves we will have just as much violence if not more. A bipartisan U.S. panel made recommendations to the White House on Iraq strategy and recommended a stronger central government was needed which would control oil revenue, however the Kurds obviously want to retain control over that money.So before we start preparing for another war, let's finish up the one that we have going on right now, because the issues we face in Iraq could be potentially deadly for the entire region. Personally, I wish we could have some actual discussions and debate about this topic rather then Iran.

Posted by Vinod Tonangi at 3:03 PM